دارم عجیبترین و شاید شیرینترین روزای عمرمو زندگی میکنم.
من هنوز باورم نمیشه که انقدر پیش رفتیم و خانوادهها نفر جدید رو پذیرفتن..
نمیدونم حسم چیه یه لحظه دارم میترکم از ذوق و یه لحظه غم میگیره ته دلمو..
غم اینکه بهخاطر یه آدم اشتباه خیلی پیش خانوادهم نبودم و افسردگی رو بغل کرده بودم. الان هم که ممکنه تا چند وقت دیگه این خونه قشتگ رو ترک کنم و برم سر زندگی خودم. البته بهتر بگم بریم سر زندگی خودمون.
حتی همین الانم با یه لبخند ریز و بغض دارم تایپ میکنم. واقعا عجیبه..
برچسب : نویسنده : wenashenaspo بازدید : 7